مفهوم و علل غيبت آخرین حجت
مفهوم و علل غيبت آخرین حجت
اما در اين ميان اعتقادي که در ميان مسلمانان و به خصوص شيعيان در مورد قيام و انقلاب مهدي موعود، عليه السلام، به عنوان مصلح کل و منجي عالم بشريت وجود دارد، اعتقادي است که در عين دارا بودن جنبه هاي آرماني از ريشه هاي عميق و مستحکم مکتبي نيز برخوردار و متکي بر بيانات ترديدناپذير پيشوايان معصوم دين است.
علما و متفکران اسلامي نيز در طول قرون متمادي ضمن بيان کلمات و احاديث پيشوايان دين در زمينه ظهور قائم آل محمد، صلي الله عليه و آله، اين اعتقاد را ترويج داده و ضمن پاسداري از انديشه مهدويت و تحکيم مباني فکري انتظار ظهور مصلح جهاني، به پاسخ شبهات مخالفين در اين باب پرداخته و بر استواري اين انديشه افزوده اند.
قبل از آن که وارد بحث از مفهوم غيبت امام عصر، عليه السلام، شويم بهتر است ابتدا به اين سؤال پاسخ دهيم که وجه تقسيم غيبت آن حضرت به غيبت صغري و کبري چه بوده، تفاوت اين دو در چيست و اصولا مرز زماني مشخص کننده اين دو غيبت از يکديگر چگونه تعيين مي شود؟
در روايات ما به طور مکرر از دو غيبت آن حضرت صحبت شده و از سالها پيش از تولد امام مهدي، عليه السلام، بر اين موضوع تصريح شده که حضرتش دو غيبت خواهند داشت که هر يک با ديگري متفاوت است.
مرحوم «شيخ طوسي» (460 - 385 ق) در کتاب الغيبة حديثي از امام صادق، عليه السلام، نقل ميکند که در آن امام خطاب به يکي ازاصحاب خود مي فرمايد:
يا حازم ان لصاحب هذا الامر غيبتين يظهر في الثانية... (1).
اي حازم بدان که براي صاحب اين امر دو غيبت است که پس از دومين غيبت او ظهور خواهد کرد.
همچنين امين الاسلام مرحوم «طبرسي» (م 548 ق.) در کتاب «اعلام الوري حديثي را نقل مي کند که در آن ابوبصير خطاب به امام صادق، عليه السلام، عرض مي کند که:
کان ابوجعفر، عليه السلام، يقول: لقائم آل محمد غيبتان واحدة طويلة والاخرة قصيرة.
حضرت باقر، عليه السلام، مي فرمود که براي قائم آل محمد، صلي الله عليه و آله، دو غيبت است که يکي از ديگري کوتاهتر است (نظر شما در اين مورد چيست؟)
آن گاه امام در پاسخ ابوبصير مي فرمايد:
نعم يا ابابصير احديهما اطول من الاخري... (2).
آري اي ابوبصير (چنان که گفتي) يکي از اين دو غيبت از ديگري طولاني تر خواهد بود.
و «محمد بن ابراهيم نعماني» (م 360 ق) در کتاب الغيبة روايت ديگري را از امام صادق، عليه السلام، نقل مي کند که در آن جا امام مي فرمايد:
ان لصاحب هذاالامر غيبتين احديهما تطول حتي يقول بعضهم: مات و بعضهم يقول: قتل و بعضهم يقول: ذهب... (3).
براي صاحب اين امر دو غيبت است که يکي از آنها چنان به درازا مي کشد که بعضي ميگويند: (آن حضرت) ديگر مرده است و بعضي ديگر مي گويند: او به قتل رسيده است و بعضي هم مي گويند: او ديگر رفته است...
مرحوم نعماني پس از بيان نه حديث که همين مضمون حديث بالا را دارند مي فرمايد:
احاديثي که در آنها وارد شده است که امام قائم، عليه السلام، دو غيبت دارند، همه از جمله احاديثي هستند که در نزد ما صحيح به حساب مي آيند، و خداوند نيز صدق گفتار امامان ما را آشکار ساخته است. (4).
ايشان در ادامه کلامشان به تعريف غيبت صغري و کبري پرداخته و مي فرمايد:
اولين غيبت آن حضرت غيبتي است که در آن نمايندگاني از طرف امام به عنوان واسطه ميان مردم و آن حضرت منصوب شده اند که در ميان مردم آشکارا به سر مي برند و به واسطه آنها مشکلات علمي مردم حل شده و پاسخ سؤالات و معضلات آنها داده مي شود. اين غيبت، غيبت کوتاهي است که مدت آن به سر آمده و زمان آن گذشته است.
اما غيبت دوم، غيبتي است که در آن واسطه ها و نمايندگاني (که ميان مردم و امام عصر وجود داشتند) به خاطر مصلحتي که خداوند اراده کرده برداشته شده اند. (5).
حال که با نمونه هايي از کلمات ائمه اطهار، عليهم السلام، در مورد دو غيبت صغري و کبري آشنا شديد، بهتر است به پاسخ اين سؤال بپردازيم که از نظر زماني دو غيبت چگونه از يکديگر تفکيک مي شوند.
علماي شيعه در مورد زمان پايان غيبت صغري با يکديگر اختلاف نظر ندارند، اما در مورد اينکه غيبت صغري از چه زماني شروع شده است، ميان آنان اختلاف وجود دارد؛ برخي معتقدند اين غيبت با تولد امام عصر، عليه السلام، آغاز شده است و برخي ديگر بر اين عقيده اند که آغاز آن با وفات پدر ارجمند آن حضرت، امام عسکري، عليه السلام، بوده است.
«شيخ مفيد» (م 413 ق) در کتاب الارشاد قول اول را پذيرفته و مي فرمايد:
غيبت کوتاهتر آن حضرت از زمان تولد ايشان شروع شده و تا زماني که رابطه شيعيان با آن جناب از طريق نمايندگان و واسطه ها نيز قطع مي گردد، ادامه مي يابد، و غيبت طولاني تر نيز از زمان پايان غيبت اول تا روزي که حضرتش با شمشير قيام خود را آغاز نمايد، به درازا خواهد کشيد. (6).
مرحوم «طبرسي» (م 548 ق) نيز در کتاب اعلام الوري همين قول را پذيرفته و از همين رو مدت غيبت صغري را هفتاد و چهار سال ذکر کرده است. (7) يعني از سال 255 ق. زمان تولد امام زمان، عليه السلام، تا سال 329 ق. سال وفات آخرين نائب از نواب چهارگانه امام عصر، عليه السلام.
کساني ديگر از بزرگان فقها و محدثان شيعه و همچنين بسياري از تاريخ نگاران نيز آغاز غيبت صغري را از زمان تولد حضرت مهدي، عليه السلام، محاسبه کرده اند، اما گروهي نيز ابتداي غيبت صغري را سال 260 ق. يعني سال وفات حضرت امام حسن عسکري، عليه السلام، گرفته اند که بدين ترتيب مدت غيبت صغري قريب به 69 سال خواهد بود.
مؤلف کتاب تاريخ الغيبة الصغري در کتاب خود سعي کرده که با بيان دلايلي قولي را که مبدا غيبت صغري را تولد امام عصر، عليه السلام، مي داند رد کرده و ثابت نمايد که ابتداي غيبت صغري در حقيقت از زمان امام حسن عسکري، عليه السلام، بوده است.
در اينجا به طور مختصر استدلال ايشان را بر اين موضوع نقل کرده و تحقيق بيشتر در اين باب را به فرصتي ديگر وامي گذاريم:
چون تعيين نواب اربعه به عنوان واسطه ميان امام عصر، عليه السلام، و شيعيان حضرتش پس از وفات امام حسن عسکري، عليه السلام، صورت مي گيرد، و از طرف ديگر وجه تمايز اصلي زمان غيبت کبري و غيبت صغري وجود همين نواب و واسطه هاي ارتباطي است - که تنها در زمان غيبت صغري عهده دار ابلاغ پيامهاي حضرت صاحب الزمان، عليه السلام، مي باشند - و پس از آن ارتباط حضرتش به کلي با مردم قطع مي شود. از اين رو بايد بگوييم که غيبت صغري در اصل از زمان وفات امام حسن عسکري، عليه السلام و تعيين اولين نايب خاص آغاز مي گردد. (8).
از آن چه تاکنون گفته شد معلوم گرديد که غيبت کبري از نظر زماني به آن محدوده زماني گفته مي شود که آغازش سال 329 ق، سال وفات آخرين سفر و نماينده خاص آن حضرت يعني «ابوالحسن علي بن محمد السمري» است و پايانش روزي که به امر حق تعالي مهدي موعود، عليه السلام، قيام خود را آغاز نمايد.
مفهوم غيبت
از بررسي روايات وارد شده در باب غيبت آن حضرت چنين به دست مي آيد که در مورد چگونگي غيبت دو صورت قابل تصور است، (9) که ما در اينجا با بيان اين دو صورت قدري پيرامون آنها صحبت خواهيم کرد.
اولين صورتي که براي غيبت آن حضرت متصور است، همان مفهومي است که به طور متعارف در اذهان مردم در مورد غيبت آن حضرت وجود دارد، يعني اين که امام مهدي، عليه السلام، در طول مدت غيبت خويش از نظر جسمي از انظار مردم به دور بوده و اگر چه آن حضرت در اين مدت مردم را مي بينند و از حال آنها با خبر مي شود، اما کسي توان ديدن ايشان را نداشته و با حضرتش مواجه نمي شود.
نعماني در کتاب الغيبة چهارحديث نقل ميکند که همه بيانگر همين صورت اول است، که از جمله مي توان به اين روايت امام صادق، عليه السلام، اشاره نمود که حضرتش مي فرمايد:
يفقد الناس امامهم، يشهد المواسم فيراهم ولايرونه. (10).
(در زمان غيبت) مردم امام خويش را نمي يابند، با اينکه او در موسم حج حاضر مي شود و مردم را مي بيند، اما کسي او را نمي بيند.
«شيخ صدوق» (م 381 ق) نيز درکتاب کمال الدين روايتي را از امام رضا، عليه السلام، نقل مي کند که وقتي از آن حضرت در مورد قائم آل محمد، صلي الله عليه و آله، سؤال مي کنند حضرتش مي فرمايد:
لايري جسمه، و لايسمي باسمه... (11).
جسم (آن حضرت) ديده نمي شود و به اسم نام برده نمي شود.
اميرالمؤمنين، عليه السلام، نيز، در روايتي مي فرمايد:
ان حجتها عليها قائمة، ماشية في طرفها، داخلة في دورها و قصورها، جوالة في شرق هذا الارض و غربها، تسمع الکلام و تسلم علي الجماعة تري و لاتري الي الوقف و الوعد و نداء المنادي من السماء الا ذلک يوم فيه سرورولد علي و شيعته. (12).
حجت خدا بر روي زمين بر آن ايستاده، در راههاي آن حرکت مي کند و در قصرها و خانه هاي آن داخل مي شود. او شرق و غرب زمين را در مي نوردد، سخنان مردم را مي شنود و بر جماعت آنها سلام مي کند. او مردم را مي بيند اما کسي او را نمي بيند تا زماني که وقت ظهور در رسد و وعده الهي تحقق يابد و نداي آسماني طنين انداز شود. همانا آن روز، روز شادي و سرور فرزندان علي و شيعيان اوست.
حاصل روايات بالا اين مي شود که: در طول زمان غيبت، به خاطر مصالحي - که بعد از اين بدانها اشاره خواهيم کرد - امام عصر، عليه السلام، بکلي از ديدگان مردم غائب بوده و جز در موارد بسيار اندک و آن هم در مقابل بندگان خاص خداوند حاضرنمي شوند.
اما صورت دومي که مي توان براي غيبت ولي عصر، عليه السلام، تصور نمود اين است که: اگر چه آن حضرت در طول زمان غيبت در ميان مسلمانان حضور مي يابند و با آنها مواجه مي شوند، اما کسي آن امام را نمي شناسد و پي به هويت واقعي ايشان نمي برد. بنابراين فرض: امام مهدي، عليه السلام، در هر شهر و مکاني که اراده کند حضور مي يابد، و مانند ساير مردم به زندگي مي پردازد اما کسي از حقيقت حال ايشان آگاه نمي شود.
رواياتي وجود دارد که مي توان از آنها صورت دوم را استفاده کرد. از جمله روايتي که شيخ طوسي در کتاب الغيبة از دومين نائب خاص آن حضرت يعني «محمد بن عثمان العمري» نقل ميکند که ايشان مي فرمايد:
والله ان صاحب هذا الامر ليحضر الموسم کل سنة، يري الناس و يعرفهم و يرونه و لايعرفونه. (13).
به خدا قسم صاحب اين امر هر سال درموسم حج حضور مي يابد، در حالي که او مردم را مي بيند و آن ها را مي شناسد، اما مردم با اينکه مي بينند او را نمي شناسند.
امام صادق، عليه السلام، نيز درباره نحوه غيبت آن حضرت چنين مي فرمايد:
فما تفکر هذه الامة ان يکون الله يفعل ما فعل بيوسف و ان يکون صاحبکم المظلوم المحجور حقه صاحب هذاالامر يتردد بينهم و يمشي في اسواقهم و يطاء فرشهم و لايعرفونه حتي ياذن الله ان يعرفهم نفسه کما اذن ليوسف حين قال له اخوته: «اءانک لانت يوسف؟ قال: انا يوسف.» (14).
چگونه امت اين موضوع را که خداوند با حجتش همان گونه رفتار مي کند که با يوسف رفتار کرد، انکار مي کند؟ همچنين چگونه انکار ميکند که صاحب مظلوم شما، همان که از حقش محروم شده صاحب اين امر (حکومت) است، در ميان ايشان رفت و آمد مي کند، در بازارهايشان راه مي رود و بر فرش آنها قدم مي نهد. اما او را نمي شناسند، تا زماني که خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرفي کند، همچنانکه به يوسف اجازه داد، آن زمان که برادرانش از او پرسيدند: «آيا تو يوسف هستي؟» پاسخ دهد که «بلي، من يوسف هستم.»
بنابراين فرض براي حفظ امام از شر دشمنان لازم نيست که آن حضرت از نظر جسمي از جامعه دور و ازديدگان پوشيده باشند بلکه همين قدر که آن حضرت در ميان مردم شناخته نشوند و هويت حضرتش بر آنها پوشيده باشد کفايت مي کند، شايد از همين روست که ائمه ما از مردم مي خواستند اسم و عنوان مهدي، عليه السلام، را پوشيده دارند و در پي شناسايي حضرتش نباشند، چنان که در توقيعي که از ناحيه مقدسه امام زمان، عليه السلام، براي محمد بن عثمان، نائب خاص آن حضرت، صادر شده در پاسخ کساني که در پي دانستن اسم و عنوان حضرتش بودند آمده است:
اما السکوت والجنة و اماالکلام و النار، فانهم ان وقفوا علي الاسم ازاعوه، و ان وقفوا علي المکان دلوا عليه. (15).
مردم بايد يا سکوت کنند و در نتيجه بهشت را برگزينند، و يا در پي سخن گفتن (از مهدي) و در نتيجه داخل شدن در جهنم باشند، چرا که مردم اگر بر اسم آن حضرت واقف شوند آن را منتشر مي سازند (و در نتيجه دشمنان نيز باخبر مي شوند) و اگر از جايگاه او مطلع شوند آن را به ديگران نيز نشان مي دهند.
آن چه از توجه به اين توقيع به دست مي آيد اين است که حضرتش با مخفي داشتن نام و عنوان و مکان خويش براحتي مي توانند از شر دشمنان در امان باشند، و در اين صورت ديگر نيازي نيست که حتما آن امام از نظر جسمي هم از نظرها به دور باشند.
آن چه معناي دوم را تاييد مي کند سخنان کساني است که در زمان غيبت کبري آن حضرت را مشاهده نموده و حالات مختلفي را براي حضرتش برشمرده اند. چنانکه از کلمات آنها بر مي آيد حضرت مهدي، عليه السلام، گاه در موسم حج و با لباس احرام همچون ساير حجاج با آن ها روبرو شده، گاه در لباس تجار و شمايلي که مخصوص تجارت پيشگان است، و گاه در صورت يک عرب معمولي که در بيابانها راه را بر گمشدگان مي نماياند و صورتهاي مختلف ديگري که از مجموع اقوال افراد سعادتمندي که به زيارت آن حضرت نائل شده اند بر مي آيد، و همه حکايت از اين دارد که حضرتش از نظر ظاهري با انتخاب پوششهاي مختلف هويت واقعي خود را بر ديدارکنندگان مخفي داشته و آنان در نگاه اول غالبا موفق به شناخت آن حضرت نشده اند، و تنها پس از مفارقت آن جناب از ايشان بوده که پي به هويت واقعي شخصي که با او ديدار کرده اند، برده اند. (16).
علل غيبت
علل و عوامل مختلفي براي غيبت امام عصر برشمرده شده و روايات ما نيز به بعضي از آنها اشاره کرده اند، که در مجموع مي توان گفت دو موضوع به عنوان مهمترين علل غيبت در کلمات ائمه معصومين، عليهم السلام، وارد شده است، اول اينکه حفظ جان آن حضرت اقتضا مي کند که وجود شريفش از ديدگان پنهان بماند تا دست دشمنان به ايشان نرسد. چنانکه در روايات متعددي که مرحوم شيخ صدوق در کتاب کمال الدين و تمام النعمة ذکر مي کند، بدين موضوع اشاره شده است که از جمله مي توان به اين روايت اشاره نمود که وقتي راوي از امام صادق، عليه السلام، در مورد علت غيبت امام عصر سؤال مي کند، آن حضرت مي فرمايد:
يخاف علي نفسه الذبح. (17).
(بدين خاطر که) او از قرباني شدن خويش هراس دارد.
نعماني نيز در کتاب خود روايات چندي را با همين مضمون در باب علل غيبت امام عصر نقل مي کند. (18).
دومين موضوعي که به عنوان علل غيبت در روايات ما بدان اشاره شده است اين است که آن حضرت از اين رو در غيبت به سر مي برند که مي خواهند در هنگام ظهور خود برخلاف اجداد خويش بيعت حکام جور را بر گردن نداشته باشند.
چنانکه در خبري که شيخ صدوق در کتاب کمال الدين از امام رضا، عليه السلام، نقل مي کند آمده است:
(از اين رو قائم آل محمد، صلي الله عليه و آله، در غيبت به سر مي برد) که در هنگام ظهور و قيام به شمشير بيعت و عهد و پيمان کسي را بر گردن خويش نداشته باشد. (19).
در توقيعي که از ناحيه مقدسه صادر شده نيز به اين موضوع اشاره شده و حضرتش مي فرمايد:
لم يکن احد من آبائي الا وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه و اني اخرج حين اخرج و لا بيعة لاحد من الطواغيت في عنقي... (20).
هرکدام از اجداد من بيعت يکي از سرکشان عصر را بر گردن داشتند اما من در زماني که قيام خويش را آغاز مي کنم بيعت هيچ کدام از سلاطين سرکش را بر عهده ندارم.
در احاديث ما به موضوعات ديگري نيز به عنوان عواملي براي غيبت امام عصر، عليه السلام، اشاره شده است که ما در اينجا از بيان آن ها خودداري کرده و بهتر ديديم با يک بررسي تاريخي به ريشه يابي زمينه هاي غيبت آن امام بپردازيم تا از اين طريق بتوانيم بصرت بيشتري نسبت به علل ريشه اي غيبت و عدم حضور امام در متن جامعه پيدا کنيم.
بر هر پژوهشگر تاريخ زندگاني ائمه دوازده گانه شيعه اين موضوع مسلم است که هر چه ما از عصر امام علي، عليه السلام، بيشتر فاصله مي گيريم از ميزان حضور امامان معصوم در متن وقايع جامعه کاسته شده، و فشار و تهديدات خلفاي جور از يک سو و نااهلي مردم زمانه از سوي ديگر سبب مي گردد که روز به روز ازتعداد ياران باوفا در گرداگرد ائمه عصر کم شده و در نتيجه ايشان خود را در غربت و تنهايي بيشتري احساس کنند.
به بيان ديگر جامعه اسلامي روز به روز لياقت خود را براي پذيرش امام معصوم بيشتر از دست داده تا جايي که هر چه به عصر غيبت صغري نزديکتر مي شويم از ارتباط مستقيم ائمه با مردم و حضور عملي ايشان در جامعه کمتر مي شود.
چنان که در زندگاني امام هادي و امام عسکري، عليهماالسلام، اين نکته بخوبي مشهود است، و مي بينيم که امام هادي، عليه السلام، در حدود سي سال پيش از ميلاد امام عصر، عليه السلام، رفته رفته ارتباط خود را با مردم زمان خويش کم کرده و جز با قليلي از ياران خاص خود تماس نمي گرفتند. امام عسکري، عليه السلام، نيز که درعصر خود بيشتر از طريق مکاتبه و نامه نگاري با ياران خود ارتباط برقرار ميکردند و بسياري از امور شيعيان خود را از طريق نمايندگان و وکيلاني که تعيين فرموده بودند حل و فصل مي کردند و کمتر با آنها به طور مستقيم مواجه مي شدند.
براي روشنتر شدن اين موضوع عبارتي را که «مسعودي» در اثبات الوصية آورده، نقل ميکنيم:
ان الامام الهادي، عليه السلام، کان يحتجب عن کثير من مواليه الا عن عدد قلب من خواصه، و حين افضي الامر الي الامام الحسن العسکري، عليه السلام، کان يتکلم من وراء الستار مع الخواص و غيرهم، الا في الاوقات التي يرکب فيها الي دارالسلطان. (21).
امام هادي، عليه السلام، خود را از بسياري از ياران و شيعيانشان پوشيده مي داشتند و جز تعداد اندکي از ياران خاص آن حضرت ايشان را نمي ديدند، و هنگامي که نوبت به امامت امام حسن عسکري، عليه السلام، رسيد ايشان چه با ياران خاص خود و چه با مردم عادي از پشت پرده سخن مي گفتند، و کسي که ايشان را نمي ديد مگر در هنگامي که آن حضرت براي رفتن به دارالخلافه از خانه خارج مي شد.
البته بعضي از تاريخ نگاران کلام مسعودي را مبالغه آميز توصيف کرده اند، (22) اما در مجموع مي توان از اين کلام و به قرينه ساير اسناد تاريخي استناد نمود که ارتباط امام هادي و امام عسکري، عليهماالسلام، با جامعه بسيار تقليل يافته بوده، و آن دو امام بر شيوه ائمه قبل از خود نبوده و با مردم ارتباط چنداني نداشته اند.
حاصل کلام ما در اينجا اين مي شود که چون ميان قابليتها و شايستگيهاي ذاتي مردم براي پذيرش امام معصوم و ميزان حضور امام در جامعه ارتباطي متقابل وجود دارد به هر اندازه که جامعه شايستگي و لياقت خود را از دست داده و از ارزشهاي الهي فاصله بگيرد، امام معصوم نيز که يکي از تجليات رحمت الهي به شمار مي آيد، از جامعه فاصله گرفته و از حضور خود در جامعه مي کاهد. چرا که رحمت الهي در جايي فرود مي آيد، که سزاوار رحمت باشد. به تعبير ديگر به مصداق قاعده اي که قرآن کريم بيانا مي دارد:
ذلک بان الله لم يک مغيرا نعمة انعمها علي قوم حتي يغيروا ما بانفسهم... (23).
خداوند نعمتي را که به قومي ارزاني داشته از آنها منع نمي کند مگر آن که خود آن قوم از نظر دروني تغيير يابند (و شايستگي دارا بودن آن نعمت را از دست دهند.)
آن گاه که جامعه اسلامي دگرگون شد و مسلمانان از نظر دروني تغيير يافته و ارزشهاي الهي خود را از دست دادند، خداوند نيز نعمت وجود امام معصوم در ميان مردم را که از بزرگترين نعمتهاي الهي به شمار مي آيد، از آنها گرفت، و امام رو در نقاب غيبت کشيد.
شاهد بر اين مدعا روايتي است که از امام محمد باقر، عليه السلام، نقل شده و در آن آمده است:
اذا غضب الله تبارک و تعالي علي خلقه، نحانا عن جوارهم. (24).
هنگامي که خداوند از آفريدگانش خشمگين شود، ما (اهل بيت) را از مجاورت با آنها دور مي سازد.
باشد تا با گذشت اعصار مردم به خسارت بزرگي که از ناحيه فقدان معصوم در ميان خود متحمل شده اند پي برده و بار ديگر آماده پذيرش نعمت بزرگ الهي يعني حضور مستمر امام معصوم در جامعه شوند.
اين معنا که ظهور مجدد امام مترتب بر آماده شدن شرايط درجامعه اسلامي و وجود ياران و انصاري وفادار براي امام مي باشد از روايات متعددي استفاده مي شود، از جمله روايتي که از امام موسي کاظم، عليه السلام، نقل شد، که ايشان خطاب به يکي از ياران خود مي فرمايد:
يابن بکير اني لاقول لک قولا قد کانت آبائي، عليهم السلام، يقوله: لو کان فيکم عدة اهل بدر قائمنا... (25).
... اي پسربکير من به تو سخني را مي گويم که پدران من نيز پيش از من آن را بر زبان رانده اند، و آن اين که اگر در ميان شما به تعداد کساني که در جنگ بدر (با پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله) بودند (ياران مخلص) وجود داشت قيام کننده ما (اهل بيت) ظهور مي کرد.
موضوع ياد شده از روايتي که نعماني آن را در کتاب خود نقل کرده نيز استفاده مي شود:
انه دخل علي الصادق، عليه السلام، بعض اصحابه فقال له: جعلت فداک اني و الله احبک و احب من يحبک يا سيدي، مااکثر شيعتکم، فقال، عليه السلام، له: اذکرهم، فقال: کثير، فقال، عليه السلام: تحصيهم!فقال: هم اکثر من ذلک، فقال ابوعبدالله، عليه السلام: اما لو کملت العدة الموصوفة ثلثمائة و بضعة عشر کان الذي يريدون... (26).
يکي از ياران امام صادق، عليه السلام، بر آن حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدايت گردم؛ به خدا سوگند من تو را دوست مي دارم و هرکس تو را دوست دارد نيز دوست مي دارم، اي آقاي من چقدر شيعيان شما فراوانند! آن حضرت، عليه السلام، فرمود: آنان را بشمار، عرض کرد: بسيارند، آن حضرت، عليه السلام، فرمود: آنها را مي تواني بشماري؟عرض کرد: آنها از شمارش بيرونند، حضرت ابوعبدالله (صادق)، عليه السلام، فرمود: ولي اگر آن شماره اي را که توصيف شده اند، سيصد و اندي تکميل گردد آن چه را مي خواهند انجام خواهد شد...
بنابراين مي توان گفت علت اصلي غيبت امام عصر، عليه السلام، آماده نبودن اجتماع بشري براي پذيرش وجود پربرکت ايشان و عدم لياقت مردم براي بهره گيري از نعمت حضور امام معصوم در ميان خودشان است و تا اين مانع برطرف نگردد و به تعداد لازم ياران و انصار مخلص و فداکار براي آن حضرت وجود نداشته باشد، زمان غيبت به سرنيامده و امام همچنان از ديده هاپنهان خواهند ماند.
امام عصر، عليه السلام، دربيان علت تاخير ظهور مي فرمايند:
لو ان اشياعنا، وفقهم الله لطاعته، علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم، لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حق المعرفة و صدقها منهم بنا. (27).
اگر چنان چه شيعيان ما، که خداوند توفيق طاعتشان دهد، در راه ايفاي پيماني که بر دوش دارند همدل مي شدند، ميمنت ملاقات ما از ايشان به تاخير نمي افتاد. و سعادت ديدارما زودتر نصيب آنان مي گشت، ديداري بر مبناي شناختي راستين، و صداقتي از آنان نسبت به ما.
پي نوشت ها:
(1). الطوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن، کتاب الغيبة، ص 261.
(2). الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الهدي، ص 416.
(3). النعماني، محمد بن ابراهيم، کتاب الغيبة، صص 172 - 171.
(4). همان جا، صص 174 - 173.
(5). همان جا، صص 174 - 173.
(6). المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 2، ص 340.
(7). الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، همان، ص 416.
(8). الصدر، السيد محمد، تاريخ الغيبة الصغري، ص 341 به بعد.
(9). الصدر، السيد محمد، تاريخ الغيبة الکبري، صص 36 - 31.
(10). النعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص 175.
(11). الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين، کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 648.
(12). النعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص 14.
(13). الطوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن، همان، ص 221.
(14). النعماني، محمد بن ابراهيم، همان، ص 164.
(15). الطوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن، همان، ص 222.
(16). همان، ص 164، 258، 156 و 181؛ همچنين ر.ک: نوري، ميرزا حسين، نجم الثاقب، صص 507 - 139.
(17). الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين، همان، صص 482 - 481.
(18). النعماني، همان، ص 177 - 176.
(19). الصدوق، همان، ص 480.
(20). اليزدي الحائري، علي، الزام الناصب، ج 2، ص 428.
(21). المسعودي، علي بن حسين، اثبات الوصية )چاپ سنگي(، ص 262؛ همچنين قمي، شيخ عباس، منتهي الامال، ج 2، ص 565.
(22). ر.ک: الصدر، السيد محمد، تاريخ الغيبة الصغري، ص 223.
(23). سوره انفال )8(، آيه 53.
(24). الکليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، کتاب الحجة، باب في الغيبة، ص 343، ح 31.
(25). الطبرسي، ابوالفضل علي، مشکاة الانوار، ص 64 - 63.
(26). النعماني، همان، ص 203.
(27). المجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 53، ص 177.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}